نعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست

شاعر : خواجوي کرماني

وز طره طوق کرده که از مشک چنبرستنعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست
شکر به مي سرشته که ياقوت احمرستتعويذ دل نوشته که خط مسلسلست
روي چو مه نموده که اين مهر انورستزلف سيه گشوده که اين قلب عقربست
در تاب کرده طره که هندوي کافرستدر خواب کرده غمزه که جادوي بابلست
وز لب شراب داده که اين آب کوثرستبرقع ز رخ گشاده که اين باغ جنتست
بر برگ گل فشانده غباري که عنبرستبرطرف مه نشانده سياهي که سنبلست
زاغي بباغ برده که خال معنبرستموئي بباد داده که عود قماري است
وز قند حقه ساخته کاين تنگ شکرستسيمين علم فراخته کاين سرو قامتست
ابر سيه کشيده که گيسوي دلبرستقوس قزح نموده که ابروي دلکشست
برگوشوار بسته دروغي که اخترستاز شمع چهره داده فروغي که آتشست
در گوش کرده گفته خواجو که گوهرستدر جوش کرده چشمه‌ي چشمم که قلزمست